کارل گوستاو یونگ

کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung) اسمی هست، که همواره در کنار اسم روانپزشک معروف زیگموند فروید می آید. یونگ دومین روانکاو برجسته پس از فروید، روانشناس، روانکاو، روانپزشک و بنیانگذار روانشناسی تحلیلی است. به خاطر دیدگاهها، پژوهشها و روش رواندرمانی که یونگ ارائه کرد اسم او همواره در روانشناسی ماندگارخواهد بود.
کارل گوستاو یونگ روانپزشک و متفکر سوییسی که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زندگی میکرده است. در این مطلب وی را معرفی خواهیم کرد.
یونگ در سال ۱۸۷۵ میلادی به دنیا آمده و در سال ۱۹۶۱ فوت کرده است.
کودکی یونگ
کارل گوستاو یونگ در ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵ در کسویل سوئیس متولد شد. مادرش امیلی پرایسورک و پدرش پل آکیلیس یونگ بودند. نخستین فرزند این خانواده در سال ۱۸۷۳ بدنیا آمد،اما چند روز بیشتر زنده نماند. بعد از او کارل گوستاو به جمع این خانواده اضافه شد. یونگ در خانوادهای مذهبی زاده شد. مادرش دختر کشیشی برجسته به اسم سموئل پرایسورک بود پدر کارل یونگ هم کشیش کلیسای پروتستان سوئیس بود. هشت عموی کارل هم کشیش بودند. یونگ در کودکی بیشتر در قبرستان کلیسا به تنهایی بازی میکرد و یا در جنگل گشت میزد. هنگامی که یونگ ۶ ماهه بود، تنش و کشمکش میان پدر و مادرش بیشتر شد. امیلی زنی غیر عادی و افسرده بود که بیشتر وقتش را در اتاق خوابش میگذراند و میگفت که شبها میتواند ارواح را در اتاق خوابش ببیند اما در طول روز حالت امیلی طبیعی میشد. کارل یونگ مادرش را دوست داشت و باور داشت که او از یک سو زنی مهربان و دلسوز است و از سوی دیگر مرموز و غیر عادی است. رابطهی بین کارل با پدرش بهتر از مادرش بود. یونگ کودکی درونگرا و تنها بود. هنگامی که به مدرسه میرفت با دو جنبهی گوناگون از خودش آشنا شد و بر این باور بود که همانند مادرش دو شخصیت دارد.
شخصیت ۱: بچه مدرسهای که در زمان حال زندگی میکرد و یک شهروند سوئیسی نوین به شمار میآمد. این شخصیت، برونگرا و اجتماعی است .
شخصیت ۲: شخصی که بیشتر در قرن ۱۸ زندگی میکرد. مردی باشکوه، ارزشمند و با نفوذتر از گذشته. این شخصیت درونگرا و به دنبال خودکاوی بود.
یونگ در آغاز هر دو بخش را جزئی از دنیای شخصی خودش میدانست اما پس از نوجوانی به بعد به این باور رسید که شخصیت ۲ بازتاب چیزی غیر از خود اوست که با احساسات و شهودهایی در تماس بوده که شخصیت ۱ آنها را درک نمیکرد. یونگ در سالهایی که به آموزش و تحصیل مشغول بود شخصیتی درونگرا داشت و هنگامی که برای انجام کار و مسئولیتهایش آماده میشد شخصیتی برونگرا داشت. این نگرش شخصیتی تا هنگامی که دچار بحران میانسالی شد و دورهی درونگرایی شدیدی را تجربه کرد که در وی وجود داشت. هنگامی که یونگ ۱۲ ساله بود در سالن ورزش توسط پسری دیگر به شدت به زمین خورد و لحظهای هوشیاریش را از دست داد. یونگ بر این باور بود که در این حادثه به طور غیرمستقیم او مقصر بوده است. سپس به این نتیجه رسید که «دیگر ناچار نیست به مدرسه برود». از آن هنگام هر بار که به مدرسه رفت بیهوش شد. یونگ ۶ ماه را در خانه گذراند. پزشکان بر این باور بودند که یونگ دچار صرع شده است. یونگ تلاش کرد تا صرع خود را مدیریت کند و با ارداهی خود توانست از سرگیجه و بیهوشی رهایی یابد.
جالبه بدونید که کارل دوران جوانی خودش رو با علاقه به فلسفه گذراند ولی در دانشگاه مشغول به تحصیل در رشته پزشکی بود. پس از فوت پدرش او همراه با خانواده اش به حومه شهر بازل نقل مکان کرد. او خیلی سریع به یک مرد بلند قد، خوش صورت و ورزشکار تبدیل شد. در کنار این مورد عشق زیاد او به دانستن راز و رمز زندگی جذابیت او را در میان هم کلاسی ها و همکاران او بیشتر و بیشتر می کرد.
کارل گوستاو بعد از گذشت مدت زمانی از تحصیلش در رشته پزشکی تصمیم گرفت به دنبال روانپزشکی برود، در حقیقت این امر پس از عضویت کارل به انجمن مناظرات دانشگاه اتفاق افتاد، جایی که او در مبحث های عقلانی پیشرفت بسیار چشم گیری کرد و توانست در «تابش شهودی» به فکر تغییر رشته خود بیوفتد.و همین امر سرانجام عاملی شد تا او به سوی مباحث روانشناسی- به ویژه روانشناسی دین و اسطوره- متمایل شود.
کارل گوستاو یونگ در سال ۱۹۰۳ پایاننامهی خود را با عنوان «روانشناسی و آسیبشناسی پدیدههای به اصطلاح نامعلوم» به چاپ رساند. او در سال ۱۹۰۵ استاد دانشگاه زوریخ شد اما پس از چند سال از این جایگاه کنارهگیری کرد و زندگیش را صرف پژوهش و نگارش پیرامون یافتههایش در زمینهی روانشناسی و روانپزشکی کرد.
کارل گوستاو یونگ، نیز همچون فروید منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمی و بخصوص در عرصۀ ناخودآگاه جستجو کرده است. وی در سایۀ روانشناسی، در ژرفای لایه های درونی ناخودآگاه را کندو کاو نموده است و میگوید: «عرصۀ خودآگاه ذهن آدمی همچون جزیرهای است بسیار کوچک در اقیانوسی از ناخودآگاهی».
به گفتۀ وی جهان ناخودآگاه از دو بخش اصلی تشکیل شده است: یکی ناخودآگاه فردی که صحنه بروز و ظهور انگیزهها، امیال و خواسته های درونی انسان است و دیگری ناخودآگاه جمعی که ریشه در تاریخ نوع بشر دارد و چیزی نیست، جز تجربههای گذشتگان که در پردهای از ابهام فرو رفته و از خاطرهها محو شده است.
یونگ و مکتب روانشناسی تحلیلی
یونگ برای سالها همراه و پیروی دیدگاههای روانکاوی زیگموند فروید بود. اما با گذشت زمان دیدگاهها و تئوریهای خود را در زمینهی رفتار، فرآیندهای روانی، ناخودآگاه و اختلالهای روانشناختی مطرح کرد و همین دیدگاهها زمینهساز اختلاف علمی و فکری فروید و یونگ شد.
یونگ دیدگاههای گوناگونی مانند کهن الگوها (Archetypes)، پرسونا (نقاب – Persona)، آنیما و آنیموس (Anima and Animus)، سایه (Shadow)، انرژی روانی (Psychic Energy) را مطرح کرد.
کارل گوستاو یونگ در سال ۱۹۱۳ برای اینکه نظریه ها و روش روانکاوی خود را متفاوت کند از روانشناسی تحلیلی برای نامگذاری رویکرد خود استفاده کرد و خود را یک روانشناسی تحلیلی نامید.
او بیان کرد که این روش میتواند کوششهای روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر را در برگیرد.
کتابها و آثار کارل گوستاو یونگ
کارل گوستاو یونگ تا هنگام مرگش دست از پژوهش و نگارش کتاب بر نداشت. از او آثار فراوانی به یادگار مانده است. فهرستی از کتابهایی که یونگ نوشته در زیر آمده است:
روانشناسی ضمیر ناخودآگاه،
تحلیل رویا،
سمینار یونگ دربارهی زرتشت نیچه،
انسان در جستوجوی هویت خویشتن،
روانشناسی و علوم غیبی،
ناخودآگاه جمعی و کهن الگو،
روانشناسی و کیمیاگری،
زندگینامه من، کتاب سرخ،
انسان و نمادهایش،
خودشناخته،
روح و زندگی،
رویاها.
عقاید کارل گوستاو یونگ
در خصوص با عقاید خاص کارل و فروید باید به این موارد اشاره کنیم؛ کارل بین دین و اصول عقاید، که وی صور مدون تجربه دینی می داند، تفاوت قائل بود و آنها را مظاهر حقیقت ابدی نمی دانست. با این وجود اصول عقاید کارکرد مهمی در جامعه دارند و به این معنا که نمادها جایگزین تجربه مستقیم می شوند که در مورد مسیحیت این کار به وسیله مقام های کلیسا صورت می پذیرد. با این وجود روان شناس باید با تجربه اولیه که احکام جزئی، مناسک و اصول عقاید حاکی از آن هستند، سروکار داشته باشد..
کارل این طور نتیجه گرفت که خدا می تواند در صور و زباه های بسیار متجلی شود و به هیچ عنوان چنین نیست که یک جلوه صادق و بقیه باطل باشند، بلکه همه جلوه ها صادق اند، اما با ادعای یگانه بودن تجلی خدا در عیسی باید چه کرد؟ کارل این طور عنوان می کند که : نماد مسیح از اهمیت بسیار ویژه ای برخوردار است و متکامل ترین نماد «خود» است، ولی همین موضوع در مورد نماد بودا هم صدق می کند و تجربه صورت مثالی «خود» می تواند یک نفر را به حقیقت مسیح و دیگری را به حقیقت بودا رهنمود کند.
در نتیجه به این موضوع رسید که هیچ دینی قادر نیست ادعای خاتمیت یا مطلق بودن نماید. صورت مثالی «خود» برای بعضی به شکل مسیح جلوه گر می شود و برای دیگران صورت پوروشا، آتمن، هیرانیاگاربها یا بودا را به خود می گیرد. با توجه به این که صورت مثالی «خود» متناظر با ایده های دینی ای می باشد که در ارتباط با علت نخستین اند، کارل به این شکل از دیدگاه روان شناختی اش نسبت به سنت های دینی گوناگون دنیا به رویکردی رسید که به هیچ عنوان با جواب های دیگر گوهر گرایان به تکثرگرایی دینی منافاتی ندارد.
مرگ کارل گوستاو یونگ پدر روانشناسی تحلیلی
سرانجام کارل گوستاو یونگ در ۶ ژوئن ۱۹۶۱ در سن ۸۵ سالگی و بعد از یک بیماری کوتاه مدت از دنیا رفت. مراسم تدفینش در تاریخ ۹ ژوئن برگزار شد و او در آرامگاه خانوادگی در کوسناخت سوئیس به خاک شپرده شد.
امیدواریم که از این مقاله نهایت استفاده رو برده باشید. اگر در خصوص با زندگینامه کارل گوستاو یونگ چیزی میدونی که در این مطلب گفته نشده، میتونی با ما و بقیه به اشتراک بزاریش.
گردآوری:آکادمی راه طلایی